گاهی شده که یه کتاب مدتها سرور کتابای دیگهام بوده و از اونجایی که استعداد خاصی در خوندن کتاب تکراری و دیدن فیلم تکراری دارم، بارها و بارها خوندمش؛ ولی آخرش هیچ کتابی نیست که بتونم بگم مطلق، بهترین کتاب زندگیمه! هر کتاب باحالی، یه جور مسحورم کرده و یه تیکهاش به نظرم فوقالعاده اومده. خیلی ازین تیکه ها رو توی یه دفترچه نوشتهام و مواقعی، خوندنشون عجیب آدمو از دلتنگی در میاره.
«مائدههای زمینی» آندره ژید، کتاب همهکس پسندی نیست. خوندنش -به خصوص از یه جایی به بعد- مقادیری حوصله میخواد و اصلا به درد قبل از خواب نمیخوره!
یه تیکههاییش، حقایق زندگی رو بدجوری زیبا بیان میکنه. و عمیقا به دل آدم میشینه. مخصوصا جاهایی که از خدا میگه...
«...برخی دیگر هستند که خدا را از راه عشقی که انسان به او دارد، اثبات میکنند؛ و به همین دلیل است ای ناتانائیل، که من برای خویشتن، خدا را به نام همه چیزهایی خواندهام که دوست میدارم و همه چیزهایی که میخواستهام دوست بدارم.»
«تنها خداست که نمیتوان به انتظارش ماند. در انتظار خدا به سر بردن یعنی درنیافتن این که خدا در توست. خدا را با خوشبختیت مسنج و همه خوشبختیت را در لحظه گذرا بنه.»
«همچنانکه میگذری به همه چیز نظر میافکنی و هیچ جا درنگ نخواهی کرد. به خویشتن بقبولان که تنها خداست که موقت نیست.»
«کاش آن ارزش را که انتظار نزدیک مرگ، به لحظات میبخشد، میدانستی!»
خوش باشید، جمیعا!
مریم حاتمی
بالاخره یک با معرفت پیدا شد و یک کتاب معرفی کرد!!!
سلام همکلاسی.
راستش معرفی این کتاب مثل تبلیغ یک فیلم سینمایی میمونه که بخش هایی قشنگ از کتاب رو انتخاب کردین و نوشتین و آدم هوس میکنه که کتاب رو بخره و بخونه!
اما فکر نمی کنید که نویسنده در بعضی قسمت های کتاب برای زیبا شدن یک جمله عقاید شخصی و بعضا نادرست رو در قالب یک وصف از خدا می گنجونه؟
مرسی از کامنت.
خوب به هر حال قرار بوده تو این وبلاگ، قطعههای زیبای یه کتاب نوشته بشن دیگه! مگه نه؟!
ولی لطفا دوستان قبل از خریدن کتابهای این وبلاگ، با یه ایمیلی، چیزی از معرف کتاب بپرسن که این کتاب میارزه بخرن یا نه. مثلا همین مائدههای زمینی به نظر من اول از یه کتابخونه یا دوست امانتش بگیرین، اگه خیلی حال کردین اونوقت بخرینش. مگر اینکه خیلی عشق جملههای ادبی و نحوهی نگارشش باشین که یه راست برین بخرینش.
فکر میکنم بیشتر از اینکه بحث عقاید شخصی نویسنده باشه، بحث قافیه تنگ و شاعر و ... است. یعنی برای زیبایی متن، در بعضی قسمتها، به هر چیزی متوسل شده. حتی یه جای کتاب نوشته:
[«سلامت جسمم را جز به مسمومیت شفاناپذیر روحم مدیون نبودم.» و بعد اصلا آنچه را که ازین گفته میخواستهام بگویم، نفهمیدم.]
انگار یه جاهایی خود آندره ژید هم از حرفای خودش گیج میزنه!
راستی یادم رفت بگم: من اصلا این جملات و قطعهها رو به عنوان معرفی کتاب ننوشتم و نخواهم نوشت! فقط برای اینه که همگی مشترکا از خوندن چنین جملاتی لذت ببریم. همون کلیشهی قدیمی: بیایید شادیهایمان را قسمت کنیم!!! D:
اگه بخوام جدی جدی کتابی به دوستان توصیه و معرفی کنم، از قبل خبر میدم ؛)
به نام او
سلام رفیق! خوبی؟! صد سال به این سالا...! من اومدما...! :)
مائده های زمینی رو خوندم! قشنگه! این که کتابی نیست که بهترین باشه رو هم ۱۰۰٪ قبول دارم! من برعکس تو، هیچ استعدادی در خوندن و دیدن فیلمها و کتابهای تکراری ندارم! اما سعی می کنم دوباره یه نگاهی بهش بندازم! کلی هم خاطره ی جالب دارم برات از اون ۲ هفته! ان شاءالله سر فرصت...! :)
خوش اومدی!
من شدیدا منتظر بودم از سفر بیای کامنت بذاری و یه رونقی به اینجا بدی...
«کاش آن ارزش را که انتظار نزدیک مرگ، به لحظات میبخشد، میدانستی!»
زیبا بود....خیلی زیبا...
ممنون از معرفی اجمالی!
مرسی از کامنت!
از جملهی رفتگان این راه دراز
بازآمده کیست تا به ما گوید باز
پس بر سر این دوراههی آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمیآیی باز
خواهش میکنم[از معرفی اجمالی]!