زنده به گور صادق هدایت
مدتی بود از خودم میپرسیدم منظور از بهترین کتاب چیست؟ برترین قطعه یعنی چه قطعه ای؟ کتابی که بیشتر آن را خوانده ایم؟کتابی که بیشتر به سراغش میرویم؟کتابی که بیشتر با مزاجمان سازگار است؟یا نه کتابی که بیشتر طرفدار دارد؟
با چند بار خواندن مطلب مربوط به قطعه ی زندگانی احساس کردم مقصود کتابی است که بیشتر با مزاج خودم سازگار است.به همین دلیل اقدام نمیکردم چون آنچه من بدان علاقه مندم حتی به درد خودم هم نمیخورد جه برسد به دیگران.اما از آنجا که قطعه ی زندگانی هر کس متعلق به خود اوست دلم را به دریا میزنم و قظعه ای از زندگی ام را یرای شما مینویسم:
دیگر نه آرزویی دارم و نه کینه ای آنچه در من انسانی بود از دست دادم گذاشتم گم شود.در زندگانی آدم باید یا فرشته بشود یا انسان و یا حیوان من هیچ کدام از آنها نشدم زندگانیم برای همیشه گم شد.من خود پسند ناشی و بیچاره به دنیا آمده بودم حال دیگر غیر ممکن است که برگردم و راه دیگری در پیش بگیرم.دیگر نمی توانم دنبال این سایه های بیهوده بروم و با زندگانی گلاویز بشوم کشتی بگیرم. شماها یی که گمان میکنید در حقیقت زندگی میکنید کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید؟من دیگر نه میخواهم ببخشم و نه بخشیده شوم.نه به چپ بروم نه به راست.می خواهم چشمهایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش کنم.
البته همین جا اقرار میکنم در این چند وقت هرگاه دل یه دریا زدم جز دریازدگی و دلزدگی ما هی دیگری صید نکردم.اگر سرتان را به درد آوردم ببخشید.
نیما موسوی
بسیار کار درستی کردید که دل به دریا زدید! حتی اگه صید درستی هم نداشته باشین، گاهی دریازدگی لازمه...
این قطعهای که نوشتید، منو به شدت یاد کتاب «بیگانه» ی «آلبر کامو» انداخت. شما خوندینش؟ اگه آره، نظرتون چی بود؟
به گمانم اکثر آدمهای این جهان فکر میکنند در حقیقت زندگی میکنند؛ نه؟ خیلیها میرن دنبال اینکه حقیقتی که درش هستن رو، اثبات کنن؛ و در این راه میبینن که گویا اصلا از اول حقیقت جای دیگهای بوده. عدهای هم به این نتیجه میرسند که اساسا حقیقتی وجود نداره.
شما چی فکر میکنید؟ مثل قطعهای که نوشتید؟ از کامنتتون در پست قبلی که اینجور برنمیاد!
کتاب بیگانه رو نخوندم اما اسم آلبر کامو برام اشناست.حتما به سراغش خواهم رفت و اگر زنده باشم نظر نا قابلم برای شما میفرستم.
بله اما این خودش ایرادی نداره اینکه بخواهیم حقیقت خودمونو به زور در
ذهن دیگران بچپانیم هم ایراد داره هم خطر.
من در مورد وجود یا عدم وجود حقیقت و اینکه رسیدن به حقیقت امکان دارد یا نه نظری جدی ندارم.سر در گم هستم.یعنی این همه فیلسوف ها و کله گنده ها سر در گم هستند حالا من که سهلم.نیچه جمله ی قشنگی گفته: این همه جواب ها که بی سوال مانده است.شاید اساسا این گونه سوال ها در مورد حقیقت مناسب نباشد.
این که گفتم سهلم به شوخی بود چون از خود کم بینی بیزارم.
به نام او
سلام! خوش اومدید به جمع همه ی اونایی که دلشون رو به دریا میز نن! راستش خاطره ی خوبی از هدایت ندارم! یعنی چون وقتی خیلی بچه بودم، شاید ۸ ساله، برای اولین بار داستانهای کوتاهشو خوندم، از چشمم افتاد! این بود که کمتر سراغشو گرفتم! اما حتما دوباره سراغشو می گیرم! اما در مورد زندگی: زندگی من نوسانیه عجیب بین اوج ایمان، اعتقاد، خوش بینی و پوچی و بیهودگی و مسخرگی! اگر چیزی جز این بود و اگر لحظات هر چند کوتاه امیدوری نبود، حتما مثل هدایت خودکشی می کردم! ادعایی برای همیشه خوب زندگی کردن ندارم! اما گاهی، فقط گاهی در اوج زیسته ام و این قشنگ ترین تجربه هایم بوده است! در ضمن من به جای بیگانه، یاد سلوک محمود دولت آبادی می افتم! شاید یک روزی در موردش نوشتم! تا همیشه سبز باشید و پایدار و خدای قشنگ یاورتان!
اول از همه سلام
از اینکه به نوشتن علاقه مندید خوشحالم.اینکه می خواهید در باره ی سلوک بنویسید خوبه ولی اینکه می گویید یک روزی زیاد خوب نیست.
در مورد هدایت باید بگویم من هدایت را از آن جهت می پسندم که با احساسات و دغدغه هایم هماهنگ است ولی هرگز از او دفاع نمی کنم و هرگز در پی اثبات افکارش نیستم هرگز تبلیغش نمی کنم شاید به این دلیل که خودش این طور می خواست.
علاقه ی من به هدایت صرفا به خاطر نوشته هایش نیست بلکه به خاطر خودش و وجود دردمندش است.
نظر شما در مورد زندگی شبیه به این جمله ی نیچه است:
سرنوشت انسان تلاش برای دست یابی به لحظه های نیکبختی{به قول شما گاهی در اوج زیستن} است ـ هر زندگی چنین لحظه هایی داردـ نه برای دوران نیک بختی{همیشه حوب زندگی کردن}
سلام؛ نظر خاصی ندارم!!! فقط خواستم بگم که خیلی خوشحال شدم که یه مطلب هم تو نوشتی ...همیشه از یه جایی باید شروع کرد.
بنام خدای مهربان
سلام
مرسی مرسی خیلی باحال که نه متفاوت بود خاص بود.
سلام.
از اینکه گفتید متفاوت احساس خوبی بهم دست داد.
به نام او
واقعا و بیشتر از قبل خوش اومدین! این همه دقت و وسواس در جواب دادن بی اندازه قابل تحسینه! اینکه تا حالا نبودین هم بی نهایت عجیبه! از بودن شما و بقیه ی دوستان، بی تعارف پشتم گرم می شه و انگیزه ام برای ادامه دادن، بیشتر! :)واقعیت اینه که کتاب سلوک دست شوهر خواهرمه! برای نوشتن در موردش باید یه نگاهی بهش بندازم. اما حتما در اولین فرصت این کار رو می کنم! خدای قشنگ مثل همیشه یاورتان!
اینکه تا به حال چیزی ننوشتم به دو علت بود:
اول اینکه زیاد اهل اینترنت نیستم و متاسفانه مهارت چندانی در این زمینه ندارم
دوم اینکه در تایپ کردن به شدت عاجزم و زحمت بیشتر تایپ ها رو خواهرم می کشه
اگر از این به بعد چیزی ننوشتم حمل بر بی تفاوتی نکنید دو علت بالا در نظر بگیرید و اینکه اگر چه حرف برای گفتن دارم اما ـدر حال حاضرـ همه شان یک معنی می دهند و بیانشان تکرار مکررات است . حتما پیگیر مطالب بچه ها خواهم بود
مجله رد پا را حدودا یک ماه پیش به طور کامل ـاما غیر دقیق ـ خواندم در حین خواندن چند نکته به نظرم رسید که آنرا در بخش foot print برایتان خواهم نوشت.
صادق؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نفهمیدمش !!!!!!!!!!!!!!!
بدرود ....................