به نام او
تنها کتابی که بیش از یک بار و تقریبا هر ۲ ماه یک بار نگاهش کرده ام همین است: شازده کوچولوی سنت اگزو پری!
معرفی کردن کسی یا چیزی که بی اندازه دوستش داری و حتی شاید تعصب هم داشته باشی، سخت است. برداشت آدمها از شازده کوچولو متفاوت است و این کار را سخت تر می کند. قصه، قصه ی پسرک ساده ایست که از یک سیاره ی دیگر به زمین آمده و با دیدن آدمهای زمینی چیزهایی می فهمد که قبلا نمی دانسته. قبل از رسیدن به زمین هم روی چند سیاره ی متفاوت توقف کوتاهی دارد که آدم ساکن در هر سیاره، نماد یک گروه از آدمهای زمینی است. اما از همه ی اینها گذشته، بحث سر گل اوست: شازده کوچولو گل سرخی دارد که فکر می کند در سراسر دنیا تک است. اما وقتی به زمین می آید، می بیند هزاران گل مثل آن وجود دارد و بعد می فهمد که فرق گل او با بقیه ی گلها این است که گل او، او را اهلی رده است و ...! برای من، گل شازده کوچولو کسی جز خودم نیست: چیزی شبیه فطرت:
... جز با دل هیچی را چنان که باید نمی شود دید: نهاد و گوهر را چشم سر نمی بیند...
ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کردی...
تو مسئول گلتی...
گل وجودتان تا همیشه گل باران و خدای قشنگ یاورتان!
عطیه پژوهی
ای خدای پاک و بیانباز و یار دست گیر و جرم ما را در گذار
یاد ده ما را سخنهای رقیق کان به رحم آرد تو را،ای خوش رفیق
سلام!
نظر به استقبال بینظیر شما همکلاسیهای شریف، و در پی کامنتها و درخواستهای مکرر(!) مهلت افتتاح حساب تمدید...ببخشید!... کتاب زیر معرفی میشود:
اون حکایت کتاب فارسی دوم دبیرستان از «فیه ما فیه» یادتونه؟ همون که یه کافری، غلام مسلمونی داشته و پا میشن با هم برن حمام و غلام در راه میره مسجد نماز بخونه و ...
اون حکایت به عنوان یه چشمه از فیه ما فیه که در حد فهم بچه دوم دبیرستان باشه، خوب و بهجا انتخاب شده بود. ولی اگه الان -که به مراتب بیشتر از اون موقع میفهمین- اصل کتابو بخونین، احتمالا به این نتیجه میرسین که اون حکایت در مقابل قسمتهای دیگه کتاب، عددی نیس! «فیه ما فیه» حقیقتا فوقالعاده است. دریای معارفه. اصلا فکر نکنین که صرفا مذهبیه؛ خیلی جاهاش مفاهیم انسانی رو فارغ از مرام و مسلک خواننده به زیباترین و دلنشینترین شکل، بیان میکنه. البته ابدا منظورم این نیست که مذهب و انسانیت دو مقوله جدا هستن. بگذریم...
به هر حال لازم دونستم یه چنین رفع ابهامی از این کتاب، برای عدهای از دوستان، انجام بدم. امیدوارم دعوا به پا نکرده باشم...
«آدمی اسطرلاب حق است، اما منجمی باید که اسطرلاب را بداند. ترهفروش یا بقال اگرچه اسطرلاب دارد، اما از آن چه فایده گیرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال فلک را و دوران و برجها و تاثیرات و انقلاب را الی غیر ذلک؟ پس اسطرلاب در حق منجم سودمند است که: من عرف نفسه فقد عرف ربه...»
«میگویند پادشاهی پسر خود را به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم نجوم و رمل و غیره آموخته بودند و استاد تمام گشته، با کمال کودنی و بلادة. روزی پادشاه انگشتری در مشت گرفت، فرزند خود را امتحان کرد که بیا بگو در مشت چه دارم.
گفت: آنچه داری گرد است و زرد است و مجوّف است.
گفت: چون نشانهای راست دادی، پس حکم کن که آن چه چیز باشد.
گفت: میباید که غربیل باشد.
گفت: آخر این چندین نشانهای دقیق را، که عقول در آن حیران شوند، دادی از قوّت تحصیل و دانش؛ این قدر بر تو چون فوت شد که در مشت غربیل نگنجد؟
اکنون همچنین علمای اهل زمان در علوم موی میشکافند، و چیزهای دیگر را که به ایشان تعلق ندارد، به غایت دانستهاند و ایشان را بر آن احاطت کلی گشته، و آنچه مهم است و به او نزدیکتر از همه آن است، خودی اوست و خودی خود را نمیداند. همه چیزها را به حلّ و حرمت حکم میکند که این جایز است و آن جایز نیست، و این حلال است یا حرام است. خود را نمیداند که حلال است یا حرام است، جایز است یا ناجایز، پاک است یا ناپاک!»
خیلی شدید توصیه میکنم این کتاب رو بخرین. البته بهتره برای فهم آسونتر مطالبش، کتاب «گزیده فیه ما فیه» از دکتر حسین الهی قمشهای رو بخرین. چون ۱۱۴ حکایت برگزیده از این کتاب رو با توضیحات روان و جالبی برای هر حکایت، همراه کرده؛ به علاوه ذکر یکسری ابیات نزدیک با هر کدوم. ولی کتاب رو یه جا نخونین؛ هر چند وقت یه بار یه قطعه رو بخونین و یه مدت روش فکر کنین. کیفش اینجوری بیشتره!
در پناه حق
مریم
گاهی شده که یه کتاب مدتها سرور کتابای دیگهام بوده و از اونجایی که استعداد خاصی در خوندن کتاب تکراری و دیدن فیلم تکراری دارم، بارها و بارها خوندمش؛ ولی آخرش هیچ کتابی نیست که بتونم بگم مطلق، بهترین کتاب زندگیمه! هر کتاب باحالی، یه جور مسحورم کرده و یه تیکهاش به نظرم فوقالعاده اومده. خیلی ازین تیکه ها رو توی یه دفترچه نوشتهام و مواقعی، خوندنشون عجیب آدمو از دلتنگی در میاره.
«مائدههای زمینی» آندره ژید، کتاب همهکس پسندی نیست. خوندنش -به خصوص از یه جایی به بعد- مقادیری حوصله میخواد و اصلا به درد قبل از خواب نمیخوره!
یه تیکههاییش، حقایق زندگی رو بدجوری زیبا بیان میکنه. و عمیقا به دل آدم میشینه. مخصوصا جاهایی که از خدا میگه...
«...برخی دیگر هستند که خدا را از راه عشقی که انسان به او دارد، اثبات میکنند؛ و به همین دلیل است ای ناتانائیل، که من برای خویشتن، خدا را به نام همه چیزهایی خواندهام که دوست میدارم و همه چیزهایی که میخواستهام دوست بدارم.»
«تنها خداست که نمیتوان به انتظارش ماند. در انتظار خدا به سر بردن یعنی درنیافتن این که خدا در توست. خدا را با خوشبختیت مسنج و همه خوشبختیت را در لحظه گذرا بنه.»
«همچنانکه میگذری به همه چیز نظر میافکنی و هیچ جا درنگ نخواهی کرد. به خویشتن بقبولان که تنها خداست که موقت نیست.»
«کاش آن ارزش را که انتظار نزدیک مرگ، به لحظات میبخشد، میدانستی!»
خوش باشید، جمیعا!
مریم حاتمی