کتاب های دوست داشتنی

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

کتاب های دوست داشتنی

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

بی نوایان.

بنام خدای مهربان

تا از تاثیر قوانین و رسوم ، یک عقوبت اجتماعی بر قرار باشد که در بحبوحه ی تمدن ، دوزخ های ساختگی به وجود آورد ، و تقدیر ازلی را که ربانی است از یک شئامت انسانی مشوش سازد ، تا سه معمای عصر ، تدنی مرد به دلیل زنجیری ، سقوط زن به دلیل گرسنگی ؛ نزاری کودک به دلیل ظلمت حل نشده باشند تا در بعضی اقطار اختناق اجتماعی امکان پذیر باشد ، یا بعبارت دیگر ، و با نظری باز هم بسیط تر تا روی زمین نادانی و بینوایی وجود داشته باشد کتبی از این قبیل می توانند بی فایده نباشند.


نماز

نماز می گزارند .
برای که؟
برای خدا.
نماز گزاران برای خدا؟ معنی این کلمه چیست؟
آیا خارج از ما یک لا یتناهی وجود دارد ؟ آیا این لا یتناهی یک امر پایدار ، لا یزال ، و چون لایتناهی است بالضروره ذاتی است. و اگر شامل ماده نمی بود ، به همان جا محدود می شد و چون لا یتناهی است بالضروره ذی شعور است و اگر فاقد شعور می بود به همان جا پایان می یافت ؟
در صورتی که ما نمی توانیم چیزی جز تصور موجودیت به خویشتن نسبت دهیم آیا این لا یتناهی در ما ، تصور جوهر و ذات را بوجود می آورد؟ به عبارت دیگر آیا او همان وجود مطلق نیست که ما وابسته ی اوییم ؟
هم در آن حال که یک لایتناهی خارج از ما وجود دارد آیا یک لایتناهی نیز در خودمان نیست؟آیا این لایتناهی ها یکی شان فوق دیگری قرار نمی گیرد؟ آیا لا یتناهی دوم ، به اصطلاح زیر دست نخستین نیست؟ ...آیا این لا یتناهی ثانوی نیز ذی شعور است ؟ فکر میکند؟ دوست می دارد ؟ می خواهد ؟ اگر هر دو لا یتناهی ذی شعورند ، پس هر یک از آن دو ، اصلی برای خواستن دارد ، و یک « من » در لا یتناهی بالا هست همچنان که یک « من » در لایتناهی پایین وجود دارد. « من » پایینی جان است ؛« من » بالایی خدا است.
لایتناهی پایین را به نیروی تفکر با لایتناهی بالا در تماس نهادن « نماز » نامیده میشود.
چیزی را از روح انسانی باز نگیریم ، حذف بد است ؛ باید اصلاح کرد و تغییر شکل داد . بعض عوامل انسانی رو به « مجهول » دارد ؛ اینها عبارتند از ، فکر ، رؤیا و نماز . عالم مجهول ، یک اقیانوس است .وجدان چیست؟ قطب نمای عالم مجهول است. فکر ، رؤیا و نماز ، در آن عالم به مثابه اشعه ی بزرگ اسرار آمیزی هستند محترمشان شماریم.این نورافشانیهای محتشم جان آدمی به کجا میرود؟ به ظلمت ، یعنی به نور واقعی.عظمت دمکراسی در آن است که چیزی را از انسانیت انکار نکند ، چیزی را از انسانیت رد نکند پهلو به پهلوی حقوق انسان یا لا اقل نزدیک به حقوق انسان ، حقوق جان است.
محو تعصب ، و تجلیل لایتناهی ، این قانون واقعی است.آدمی باید وظیفه ی آدمیتش عمل کند به کرنش کردن زیر درخت « خلقت » و به سیر و سیاحت در شاخ و برگهای پرستاره ی آن اکتفا نکنیم.ما یک وظیفه داریم : کار کردن در راه جان انسانی ، دفاع از راز در قبال اعجاز ، لا یدرک را پرستیدن و نا معقول را دور انداختن ، از شگفتی ها جز آنچه را که ضرور است نپذیرفتن ، ایمان را سالم کردن خرافات را از روی دین برداشتن ؛ خدا را از قیود رهاندن.

خوبی مطلق عبادت

طریق گوناگون عبادت همه خوبند مشروط بر آنکه از روی خلوص نیت باشد . کتابتان را واژگون بگردانید و در لایتناهی باشید ( یعنی توجه از امور و معلومات دنیوی برگیرید).
امروز ، چنان که می دانیم ، فلسفه ای در کار است که منکر لا یتناهی است . یک فلسفه ی دیگر نیز ، در طبقه بندی علم الامراض است که آفتاب را انکار می کند ؛ این فلسفه « نابینایی » نام دارد . به دست آوردن حسی برای ادراک سر چشمه ی حقیقت که فاقد آنیم به منزله ی عصایی است که کوری به دست آورد.
عجب آنست که این فلسفه ی کورانه در قبال فلسفه ای که خدا را می بیند ، تفرعن و برتری شگفت آمیزی به خود می بندد. مثل این است که موش کوری فریاد زنان بگوید دلم به جان آدمی زادگان می سوزد با این آفتاب شان....

ایمان- قانون

ما به کسی که زانوی عبادت بر زمین میزند درود میفرستیم.
ایمان ضرورت آدمی است بدبخت کسی است که به هیچ چیز معتقد نیست!
کسی را که مستغرق است بیکار نمی توان شمرد...
سیر و سلوک فعالیت است ؛ فکر کردن عمل کردن است ... چشمها به آسمان دوختن یک کار است.
طالس چهار سال بی حرکت ماند فلسفه ای را بنیان نهاد.
به نظر ما تارکان دنیا بیکار نیستند و منزوبان بی مصرف نیستند. فکر کردن در باره ی عالم غیب یک کار جدی است . بی آنکه چیزی از گفته هامان را تضعیف کنیم معتقدیم که یک یادآوری دائم قبر برای زندگان لازم است.در این خصوص روحانی و فیلسوف موافقند. « آبه دولا تراپ » در جواب اوراس گفت « باید مرد ».
فکر زیر خاک رفتن را با زندگی آمیختن قانون عقل است قانون زهد نیز هست زاهد و عاقل هردو به این نقطه متوجهند.
در دنیا رشد مادی وجود دارد ما آن را می خواهیم . عظمت اخلاقی نیز هست ، ما به آن علاقه مندیم.
ارواح بی فکر و عجول می گویند : این صور بی حرکت در کنار اسرار برای چه خوبند؟ به چه کار میآیند ؟چه میکنند؟
دریغا! در حضور ظلمتی که ما را فرا گرفته است و در انتظار ماست ، در حالی که نمی دانیم تفرقه عظیم با ما چه خواهد کرد. در جواب می گوییم . شاید کاری عالی تر از آنچه این جان های معصوم می کنند نباشد ، و بر گفته ی خود می افزاییم : شاید کاری مفید تر از آن هم نیست.
مقابل کسانی که هرگز رو به خدا نمی کنند وجود اشخاصی که دائم در نمازند لازم است .
به نظر ما همه ی مطلب در مقدار فکری است که با عبادت می آمیزد...
ما مؤافق دین و مخالف مذاهبیم.
ما از کسانی هستیم که اوراد را پست می شمارند و عبادات را بزرگ.از اینحا گذشته در این دقیقه که ما در قید حیاتیم ... در این ساعت که بسیاری از مردم سروکاری با عالم بالا ندارند ، بین این همه زندگان که اصول اخلاقشان تلذذ است ، و همه به مادیات و بی دوام و بد شکل متوجهند کسی که یکباره از مادیات دوری جوید ، در نظرمان شایان تقدیس است...

این کتاب از اون کتاباییه که فکر می کنم حسرت خوندنش بطور کامل، برای همیشه به دلم بمونه.
امیدوارم این قطعه های کتاب رو اون طوری انتخاب کرده باشم که هم شایسته ی شما باشه و هم حق کتاب رو اونجوری که باید ادا کرده باشم. ولی واقعیتش اینه که به زحمت تونستم خودم رو راضی کنم که از اون همه قطعات زیبای کتاب صرفنظر کنم.
آثار دیگر نویسنده : خدا ، سنوات شوم ، دسته گل آخرین ، عاقبت شیطان ، خر ، ادیان و دین ، ریاح چهار گانه ی روح و .....
و من فکر نمی کنم که دیگه احتیاجی به معرفی نویسنده ی کتاب باشه.

با بهترین آرزوها
نظرات 2 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:39 ب.ظ

جالب بود؛ اگرچه بعضی جاهاش یه کم سنگین بود.
این جمله «بدبخت کسی است که به هیچ چیز معتقد نیست!» به نظرم خیلی خیلی درسته.
این قسمت «عجب آنست که این فلسفه ی کورانه در قبال فلسفه ای که خدا را می بیند....» گویا و محکم بیان شده. از اعتماد به نفسی که درش هست، خوشم اومد.
ولی این جمله رو نفهمیدم:«ما مؤافق دین و مخالف مذاهبیم.» منظورش چیه؟

بنام خدای مهربان
در باره ی اینکه بدبخت کسیه که به هیچ چیز معتقد نیست من هم با شما هم عقیده ام یاد این شعر هم می افتم که به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل.

و اما « ما مؤافق دین و مخالف مذاهبیم »
این جمله زیبا ترین و قابل فهم ترین و تفکر بر انگیز ترین جمله برام بود و کلی در بارش فکر کردم و به کجاها که نرسیدم.
دلیل اینکه برای شما نا مفهومه و برای من مفهوم خوب مشخصه ماها آدما کلی با هم فرق داریم فکرهامون سلیقه هامون نگاهمون و دردهامون.
در پاسخ به سؤال:
اگه یه جوری دیگه نگاه کنیم یعنی تعریفمون رو از مذهب عوض کنیم نتایج دیگه ای هم می تونیم بگیریم. اما قبلش یه تعاریفی از مذهب داشته باشیم:
1: مفهوم عام و کلی که با مفهوم دین مترداف و همسان است. چنانکه گفته می‌شود مذاهب اسلام و مذهب زرتشت که مقصود دین اسلام و دین زرتشت می‌باشد. استاد مطهری می‌گوید: اسلام به حکم اینکه مذهب است و به حکم اینکه دین خاتم است بیش از هر مذهب آسمانی دیگر برای بر پاداشتن عدالت اجتماعی آمده است.
2: مفهوم خاص که عبارتست از شاخه ای مخصوص از دین مانند مذاهب شیعه و تسنن نسبت به دین اسلام.

مطابق تعریف 1 اگر مذهب را همان دین بدانیم اینطور از جمله برداشت میشه که ما حتی مخالف ادیانیم چه رسد به مذاهب. یک اتحاد رو می طلبه از همه ادیان و انگار که خواستار اینه که یک دین واحد داشته باشیم مبتنی بر اصول ( با استناد به تکرار ایمان به غیب در نوشته ها و غیب یعنی خدا و معاد. و ایمان به خدا یعنی ایمان به توحید (به تعبیر استاد مطهری در کتاب آزادی معنوی) و اگه یه خورده بیشتر روش تأمل بشه نبوت هم از قید تردید رها میشه و این سه تا همون اصول دین اند.) و نه فروع. البته خوب امکان نا پذیره ( حتی اگه اصول ادیان واحد باشه ) ولی این یک موضع گیری در برابر منکران خداست و یعنی یک دین بر مبنای ایمان به غیب ( به تعبیر خود نویسنده ).البته اگه تعریف دین از منظر نویسنده این باشه که: « دین، باور به موضوعات ایزدی و فراطبیعی است که به نیایش و پرستش می‌‌انجامد و بر ایمان مبتنی است. به خود آن پرستش یا نمودهای نهادینه یا فرهنگی آن پرستش یا آمیزه‌ای از این دو نیز دین می‌گویند» و دین یک جهان بینی جامع نباشه یا دین موضوعی کاملا فردی باشه می شود یک دین داشت. باز مسأله ای هست اونم اینه که تعریف پرستش چی باشه.
« دریغا! در حضور ظلمتی که ما را فرا گرفته است و در انتظار ماست ، در حالی که نمی دانیم تفرقه عظیم با ما چه خواهد کرد ». و فکر میکنم منظور از تفرقه همون تفرقه ی ادیان هست که ما رو در برابر کفر تضعیف میکنه. البته خود کفر هم از دید دکتر شریعتی در کتاب « مذهب علیه مذهب » بحث داره که به نظر میاد حرفهای هوگو ( مخصوصا همین جمله : مامؤافق دین و مخالف مذاهبیم ) با این تعبیر دکتر شریعتی از کفر به عنوان مذاهب دیگر سازگار تر باشه و برداشتی دیگه از جمله بشه.
البته خیلی مهمه که اولا تعریف دین برای نویسنده چی باشه و ثانیا اینکه منظور از دین واحد چی باشه.
اما در مورد تعریف دوم : اینطور برداشت میشه که دین ( ادیان ) داشته باشیم اما مذاهب نه. که این یکی در دنیایی که الان هستیم حاد تره مخصوصا در مورد مذاهب در اسلام که وسیله ای شده برای راحت تر شدن هر چه بیشتر دشمنی با اسلام. این یکی همونیه که دکتر شریعتی کلی ازش داد میکنه.

در آخر اینکه : اگر بتونیم ذهن نویسنده ی کتاب رو بخونیم و هدفش از نوشتن کتاب رو بدونیم و یا نگاه نویسنده به مسأله ی مورد بحث رو متوجه باشیم و این یکی که نمیشه کاریش کرد : اگه محور افکارمون و طرز تفکرمون یا حتی کوچکتر؛ اگه دردی که داریم با درد نویسنده یکی باشه اونوقت حتما درک کتاب خیلی راحت تر خواهد شد.
خوشم میاد از آدماییکه وقتی چیزی رو متوجه نمیشن براحتی از کنارش نمیگذرن.
ببخشید از اینکه طولانی شد از اهمیتیه که به دیگران و نظراتشون میدم.

عطیه پژوهی جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:37 ب.ظ

به نام او
واقعیت اینه که منو به دنیای فلسفه دوستی ام بر گردوندین! دوران کوچک سالگی ای که از دنیای سوفی شروع شد و با اسرار بزرگترها و ترس از گیج شدن دختر بچه ای ۱۵ ساله که به صرافت خوندن حرکت جوهری ملاصدرا افتاده بود، تمام شد!!! من فقط تا آخر این جمله از پستتون رو خوندم: و یک « من » در لا یتناهی بالا هست همچنان که یک « من » در لایتناهی پایین وجود دارد. « من » پایینی جان است ؛« من » بالایی خدا است.
و بعد به طرز عجیبی یاد قضیه ی ماهیت و وجود ملاصدرا افتادم: وجود ما در واقع مثل ظرفی می ماند که حدود ما را مشخص می کند و ماهیت ما آن فاصله ی عمیق پست تر از حیوان بودن و برتر از فرشتگان بودن است! خداوند از روح خود در ما دمیده و ما جزئی از اوییم: بانگ ان الحق حلاج گواه بر این وحدت وجود قشنگ است! در واقع ماهیت ما می تواند وجود ما را پر کند، خالی بگذارد و یا حتی به قهقهرایش بکشاند!... وای... چه دنیای عجیب و گیرا و قشنگی است فلسفه... حتما بقیه ی پست رو هم می خونم، اما وقتی که کاملا با قسمت اولی که خوندم، کنار اومدم! تا همیشه خدای قشنگ در کنارتان باد!

بنام خدای مهربان
البته من چیزی در مورد ماهیت و وجود ملا صدرا نمیدونم اما انگار مثل فلسفه ی « اصالت وجود » ملا صدراست ( شایدم همون باشه ) به این معناست که انسان نخست موجود می شود و بعد خودش ماهیت خودش را می سازد که خیلی شبیه به فلسفه ی اگزیستنسیالیسم هست ( البته نباید با هم اشتباه بشن ) این جریان وجود رو بر ماهیت مقدم میدونه اما اگزیستنسیالیسم سارتری بر این اساس که انسان موجودی مختار و آزاده و این با دانش خدا سازگار نیست به انکار خدا میرسه ! یعنی قبول میکنه که انسان آزاد و مختاره اما از همین استتفاده میکنن برای انکار خدا.
البته خوب ما هممون دانشجوی پزشکی هستیم ولی وقتی پای فلسفه به میون اومد دوست داشتم در بارش بیشتر بنویسم اما جون زیاد دوست ندارم ایسم ایسم کنم و ربطی هم به وبلاگ نداره اینکار رو نکردم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد