کتاب های دوست داشتنی

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

کتاب های دوست داشتنی

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

دستان خدا

...

آرام باش

تفکر کن

توکل کن

بعد آستین‌ها را بالا بزن؛

                               آنوقت دستان خداوند را میبینی که زودتر از تو دست به کار شده‌است...

 

امام علی (ع)

 

مریم حاتمی

بادبادک های بی ادعا!

به نام او

این روزها، خیلی ها، خودشون رو با دیدن چارخونه سرگرم می کنن و بی تعارف و خجالت، همه اعتراف می کنن که با حضور جواد رضویان، این سریال به ظاهر طنز، تا ۲ برابر، افزایش بیننده داشته! خیلی ها هم طبق عادت همیشگی آدمها و به خصوص متشرع ها!!! از وسیله ی خوب و کاربردی (کلاه شرعی) استفاده می کنن و می گن که آقای نظیر شنبه و چهارشنبه افغانی نما هستن تا بلکه با این مزخرفات، وجدان خودشون و یا شاید به فرض محال، دلهای افغانهای ساکن در ایران رو آروم کنن.

کتابی بود که خواندنش را مدیون دوست خیلی خوبم، مریم حاتمی یزد هستم: بادبادک باز! از آن کتابهایی که ۱۱۶ صفحه اش را در یک روز و بقیه ی ۳۰۶ صفحه اش را در یک روز خواندم! اولین رمان افغانی به زبان انگلیسی که انتشارات مروارید زحمت ترجمه اش را کشیده. جدای از داستان گیرا و دغدغه های ملموس انسانی، این کتاب اولین و تنها کتابی بود که افغانها را برای من به شکل یک ملت واقعی ترسیم کرد: ملتی که روزگاری مثل ما زندگی می کردند و اوصاف نویسنده از کابل قبل از جنگ، به طرز غیر منتظره ای مرا یاد خاطرات مادر بزرگم از تهران قدیم می اندازد! جالب آنکه این جنگ زشت و کثیف، سرنوشتی مشابه سرنوشت ایرانیها را برای همسایه های افغانمان رغم می زند: مهاجرت! و این تفاوت عمیق فرهنگ شرق و غرب و حتی تغییر موقعیت اجتماعی یک سرمایه دار افغان به یک کارگر پمپ بنزین در آمریکا، ما را به این فکر وا می دارد که اگر ما نشسته ایم و به همین راحتی، قومی را هر شب به استهزا می گیریم تنها به این خاطر است که طالبان به سراغ ما نیامد تا بعد از آن آمریکایی بخواهد وجود داشته باشد تا به بهانه ی نجات ما از دست این قوم جاهل و ابله، استعمار چندین ساله اش را هزارباره و به شکلی نو به ما تحمیل کند! و کاش آقای سروش صحت و دوستانش می دانستند که دنیا خیلی کوچک است! چه آنکه بعید نیست ما نیز روزی گرفتار طالبانهای زمان خودمان شویم و دست سیاه استعمار از پشت نقابهای زیبای تهاجم فرهنگی و ... برای یاریمان دراز شود و تهران نه چندان زیبایمان به سرنوشت کابل دچار! کاش می دانستیم همه که روزی بر فراز آسمان کابل بادبادک های سبز و قرمز و نارنجی و آبی و زرد پرواز می کردند و کودکهایی نه چندان دور از کودکی ما، به دنبال آنها می دویدند تا نباشیم از آن دست نامردمانی که به (نیرنگ) شنبه ها و چهارشنبه ها می خندند و گریه کنیم به حال خودمان که چه راحت انسانیت را با خطهای تیره ی مرز له می کنیم و چه بی خودانه لهجه ی دوست داشتنی یک قوم را دستاویز شادیهای بلاهت آمیزمان قرار می دهیم!

سخن آخر اینکه مریم خوب، خیلی خیلی ممنون به خاطر شاهکاری که پیشنهاد کردی برای خواندن!

خدا کند که خدای قشنگ، لحظه ای ما را به حال خودمان رها نکند!

عطیه پژوهی

بی نوایان.

بنام خدای مهربان

تا از تاثیر قوانین و رسوم ، یک عقوبت اجتماعی بر قرار باشد که در بحبوحه ی تمدن ، دوزخ های ساختگی به وجود آورد ، و تقدیر ازلی را که ربانی است از یک شئامت انسانی مشوش سازد ، تا سه معمای عصر ، تدنی مرد به دلیل زنجیری ، سقوط زن به دلیل گرسنگی ؛ نزاری کودک به دلیل ظلمت حل نشده باشند تا در بعضی اقطار اختناق اجتماعی امکان پذیر باشد ، یا بعبارت دیگر ، و با نظری باز هم بسیط تر تا روی زمین نادانی و بینوایی وجود داشته باشد کتبی از این قبیل می توانند بی فایده نباشند.


نماز

نماز می گزارند .
برای که؟
برای خدا.
نماز گزاران برای خدا؟ معنی این کلمه چیست؟
آیا خارج از ما یک لا یتناهی وجود دارد ؟ آیا این لا یتناهی یک امر پایدار ، لا یزال ، و چون لایتناهی است بالضروره ذاتی است. و اگر شامل ماده نمی بود ، به همان جا محدود می شد و چون لا یتناهی است بالضروره ذی شعور است و اگر فاقد شعور می بود به همان جا پایان می یافت ؟
در صورتی که ما نمی توانیم چیزی جز تصور موجودیت به خویشتن نسبت دهیم آیا این لا یتناهی در ما ، تصور جوهر و ذات را بوجود می آورد؟ به عبارت دیگر آیا او همان وجود مطلق نیست که ما وابسته ی اوییم ؟
هم در آن حال که یک لایتناهی خارج از ما وجود دارد آیا یک لایتناهی نیز در خودمان نیست؟آیا این لایتناهی ها یکی شان فوق دیگری قرار نمی گیرد؟ آیا لا یتناهی دوم ، به اصطلاح زیر دست نخستین نیست؟ ...آیا این لا یتناهی ثانوی نیز ذی شعور است ؟ فکر میکند؟ دوست می دارد ؟ می خواهد ؟ اگر هر دو لا یتناهی ذی شعورند ، پس هر یک از آن دو ، اصلی برای خواستن دارد ، و یک « من » در لا یتناهی بالا هست همچنان که یک « من » در لایتناهی پایین وجود دارد. « من » پایینی جان است ؛« من » بالایی خدا است.
لایتناهی پایین را به نیروی تفکر با لایتناهی بالا در تماس نهادن « نماز » نامیده میشود.
چیزی را از روح انسانی باز نگیریم ، حذف بد است ؛ باید اصلاح کرد و تغییر شکل داد . بعض عوامل انسانی رو به « مجهول » دارد ؛ اینها عبارتند از ، فکر ، رؤیا و نماز . عالم مجهول ، یک اقیانوس است .وجدان چیست؟ قطب نمای عالم مجهول است. فکر ، رؤیا و نماز ، در آن عالم به مثابه اشعه ی بزرگ اسرار آمیزی هستند محترمشان شماریم.این نورافشانیهای محتشم جان آدمی به کجا میرود؟ به ظلمت ، یعنی به نور واقعی.عظمت دمکراسی در آن است که چیزی را از انسانیت انکار نکند ، چیزی را از انسانیت رد نکند پهلو به پهلوی حقوق انسان یا لا اقل نزدیک به حقوق انسان ، حقوق جان است.
محو تعصب ، و تجلیل لایتناهی ، این قانون واقعی است.آدمی باید وظیفه ی آدمیتش عمل کند به کرنش کردن زیر درخت « خلقت » و به سیر و سیاحت در شاخ و برگهای پرستاره ی آن اکتفا نکنیم.ما یک وظیفه داریم : کار کردن در راه جان انسانی ، دفاع از راز در قبال اعجاز ، لا یدرک را پرستیدن و نا معقول را دور انداختن ، از شگفتی ها جز آنچه را که ضرور است نپذیرفتن ، ایمان را سالم کردن خرافات را از روی دین برداشتن ؛ خدا را از قیود رهاندن.

خوبی مطلق عبادت

طریق گوناگون عبادت همه خوبند مشروط بر آنکه از روی خلوص نیت باشد . کتابتان را واژگون بگردانید و در لایتناهی باشید ( یعنی توجه از امور و معلومات دنیوی برگیرید).
امروز ، چنان که می دانیم ، فلسفه ای در کار است که منکر لا یتناهی است . یک فلسفه ی دیگر نیز ، در طبقه بندی علم الامراض است که آفتاب را انکار می کند ؛ این فلسفه « نابینایی » نام دارد . به دست آوردن حسی برای ادراک سر چشمه ی حقیقت که فاقد آنیم به منزله ی عصایی است که کوری به دست آورد.
عجب آنست که این فلسفه ی کورانه در قبال فلسفه ای که خدا را می بیند ، تفرعن و برتری شگفت آمیزی به خود می بندد. مثل این است که موش کوری فریاد زنان بگوید دلم به جان آدمی زادگان می سوزد با این آفتاب شان....

ایمان- قانون

ما به کسی که زانوی عبادت بر زمین میزند درود میفرستیم.
ایمان ضرورت آدمی است بدبخت کسی است که به هیچ چیز معتقد نیست!
کسی را که مستغرق است بیکار نمی توان شمرد...
سیر و سلوک فعالیت است ؛ فکر کردن عمل کردن است ... چشمها به آسمان دوختن یک کار است.
طالس چهار سال بی حرکت ماند فلسفه ای را بنیان نهاد.
به نظر ما تارکان دنیا بیکار نیستند و منزوبان بی مصرف نیستند. فکر کردن در باره ی عالم غیب یک کار جدی است . بی آنکه چیزی از گفته هامان را تضعیف کنیم معتقدیم که یک یادآوری دائم قبر برای زندگان لازم است.در این خصوص روحانی و فیلسوف موافقند. « آبه دولا تراپ » در جواب اوراس گفت « باید مرد ».
فکر زیر خاک رفتن را با زندگی آمیختن قانون عقل است قانون زهد نیز هست زاهد و عاقل هردو به این نقطه متوجهند.
در دنیا رشد مادی وجود دارد ما آن را می خواهیم . عظمت اخلاقی نیز هست ، ما به آن علاقه مندیم.
ارواح بی فکر و عجول می گویند : این صور بی حرکت در کنار اسرار برای چه خوبند؟ به چه کار میآیند ؟چه میکنند؟
دریغا! در حضور ظلمتی که ما را فرا گرفته است و در انتظار ماست ، در حالی که نمی دانیم تفرقه عظیم با ما چه خواهد کرد. در جواب می گوییم . شاید کاری عالی تر از آنچه این جان های معصوم می کنند نباشد ، و بر گفته ی خود می افزاییم : شاید کاری مفید تر از آن هم نیست.
مقابل کسانی که هرگز رو به خدا نمی کنند وجود اشخاصی که دائم در نمازند لازم است .
به نظر ما همه ی مطلب در مقدار فکری است که با عبادت می آمیزد...
ما مؤافق دین و مخالف مذاهبیم.
ما از کسانی هستیم که اوراد را پست می شمارند و عبادات را بزرگ.از اینحا گذشته در این دقیقه که ما در قید حیاتیم ... در این ساعت که بسیاری از مردم سروکاری با عالم بالا ندارند ، بین این همه زندگان که اصول اخلاقشان تلذذ است ، و همه به مادیات و بی دوام و بد شکل متوجهند کسی که یکباره از مادیات دوری جوید ، در نظرمان شایان تقدیس است...

این کتاب از اون کتاباییه که فکر می کنم حسرت خوندنش بطور کامل، برای همیشه به دلم بمونه.
امیدوارم این قطعه های کتاب رو اون طوری انتخاب کرده باشم که هم شایسته ی شما باشه و هم حق کتاب رو اونجوری که باید ادا کرده باشم. ولی واقعیتش اینه که به زحمت تونستم خودم رو راضی کنم که از اون همه قطعات زیبای کتاب صرفنظر کنم.
آثار دیگر نویسنده : خدا ، سنوات شوم ، دسته گل آخرین ، عاقبت شیطان ، خر ، ادیان و دین ، ریاح چهار گانه ی روح و .....
و من فکر نمی کنم که دیگه احتیاجی به معرفی نویسنده ی کتاب باشه.

با بهترین آرزوها